عبدالله بن زبير (رضی الله عنه)

الفارس المصلوب ـ سواركار بدار آويخته شده

نوشته: عبدالقادر ابراهیم

ترجمه: عبدالخالق احسان

نام و نسب:

نام ايشان عبدالله پسر زبير پسر عوام، برايش ابوخبيب قريش اسدي ميگفتند: او اولين طفلي از مهاجرين بودكه بعد از هجرت در مدينه منوره تولد شد. پدرش زبير بن عوام می باشد كه لقب حواري (يار و ياور) رسول خدا صلي الله عليه وسلم را كسب نموده و پسر عمه پيامبر بزرگوار می باشد.

    مادرش اسماء بنت ابوبكر صديق(رضی الله عنهما) است كه لقب ذات النطاقين (صاحب دوكمربند) را كمائي كرده بود. خاله اش حضرت عائشه مادر مؤمنان و همسّر رسول الله صلي الله عليه وسلم می باشدكه عبدالله را خيلي زياد دوست ميداشت؛ چنانچه از حضرت عروة روايت گرديده كه حضرت عائشه (رضی الله عنها) بعد از رسول گرامي (صلی الله علیه وسلم) وابوبكر صديق (رضی الله عنه) هيچ كس را مثل عبدالله بن زبير دوست نداست؛ چون براي كسيكه بشارت نجات عبدالله بن زبير را در جنگ جمل داده بود، مبلغ ده هزاردرهم بخشيده وسجده شكر بجا آورد.

ولادت او:

مادرش در حاليكه حامله بود بسوي مدينه هجرت نمود و به قباء رسيد که عبدالله تولد شد، مادرش (اسماء) وي را نزد رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) برد و ايشان او را تحنيك نموده (دهانش را ازخرما شيرين كرد) ونام وي را عبدالله تعیین كرده وبرايش دعا نمودند. سپس جدش حضرت ابوبكر صديق(رضی الله عنه) او را گرفته ودر گوشش اذان داد. مسلمانان با تولد عبدالله خرسند شده و وي را در جاده هاي مدينه مي گشتاندند تا يهوديان كه گمان ميكردند مهاجرين به اثر جادوي شان عقيم (نازا) شدند و در مدينه طفلي تولد نخواهد شد؛ مورد تمسخر قرار گيرند.

ويژگيهاي جسماني:

حضرت عبدالله بن زبير (رضی الله عنه) گندمگون و لاغر بوده وقامت بلندي نداشت ودر بين چشمانش اثر سجده ديده ميشد، ريش او كم بود ونيز در چهره اش موي كمي نمايان بود. مصعب زبيري می گوید: ريش عبدالله حتي تا سن شصت سالگي كم بود؛ وي عبادات زيادي انجام ميداد، زيرك، فصيح، زياد روزه  دار، شبخيز ودر امورجدي بود، بزرگ منش بوده ونفس شريف وهمت عالي داشت.

پيامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وسلم) خيلي دوستش ميداشت واين جاي شگفتي نيست؛ چراكه او اولين كودكي بود كه در مدينه تولد گرديد و جدش ابوبكر صديق(رضی الله عنه) از وقت خورد سالي رفيق وهمراه ايشان صلي الله عليه وسلم بوده وپدرش حواري وپسر عمه رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) بود. بخاطر اين همه امور مذكور، عبدالله محبت و دوستي پيغمبر بزرگ اسلام را كسب كرد تا آنگاه كه از وي نشانه هاي ذكاوت و شهامت و مردانگي را مشاهده نمود و فرمود: واقعاً كه پسر پدرش ميباشد.

روايت شده كه پيامبر صلي الله عليه وسلم، روزي حجامت نمود و خون حجامت را به عبدالله بن زبير داد وگفت: اين خون ها را در جاي كه كسي نبيند بينداز؛ عبدالله آنها را گرفت تا جاي پاكي بيابد؛ اما ترسيد كه اگر بزمين بريزاند شايد نجاستي بآن جا سرايت كند، لذا آن خون ها را نوشيد. وقتي بازگشت رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: خون ها را چه كردي؟ گفت: آشاميدم تا كه علم و ايمانم افزايش يابد و چيزي از جسد رسول الله صلي عليه وسلم در جسد من باشد و چون جسد من از زمين سزاوار تر است. پيغمبر صلي الله عليه وسلم از ذكاوت ووفاداري عبدالله متعجب شده برايش فرمود مژده باد براي تو كه آتش دوزخ هر گز بتو نمي رسد، وتو از طرف مردم هلاك خواهي شد و در واقع آنها بخاطر تو هلاك ميشوند. شايد پيامبر صلي الله عليه وسلم باين مسئله اشاره كرده كه عبدالله كشته ميشود وقاتل او در دوزخ ميباشد.

اين پيشگوي رسول الله صلي الله عليه وسلم تحقق يافت چرا كه حجاج بن يوسف، عبدالله بن زبير را به شهادت رسانيد.

ازحضرت عبدالله بن عباس راجع به شخصيت حضرت عبدالله بن زبيرپرسان شد،درجواب گفت:او خواننده كتاب خدا، پيرو سنت رسول الله، فروتن در برابر خدا، روزه دار از ترس خدا، پسر حواري رسول خدا بود مادرش اسماء دختر حضرت ابوبكر صديق، خاله اش حضرت عائشه همسرهمراز رسول خدا صلي الله عليه وسلم بود وهيچ كس از شخصيت وجايگاه او غافل نميباشد مگر كسيكه خداوند كورش نموده باشد.

پارسائي وتقوا:

ثابت بنائي در مورد او ميگويد: روزي از پيش عبدالله بن زبير ميگذشتم كه در حال نماز خواندن بمقام ابراهيم بود، طوري نماز مي خواند كه گويا چوبي نصب شده اي است كه حركت نميكند. ديگري گفته: عبدالله بن زبير وقتي سجده مينمود گنجشك ها برپشتش ميآمدند و پائين و بالا ميرفتند تو فكر ميكردي كه باقي ماند هء ديواري است.

ديگري گفت: ابن زبير گاهي شب را تا صبح در قيام ياركوع يا سجده سپري ميكرد. ديگري گفت: ابن زبير ركوع نمود و من سوره بقره، آل عمران، نساء، ومائده را تلاوت نمودم او هنوز سرش را بلند نكرده بود. عطاء می گوید: وقتي ميديدم كه عبدالله بن زبير نماز ميخواند گويا كفش ثابت و استواري گذاشته شده است.

روزي عمر بن عبدالعزيز براي فرزند ابي مليكه گفت: اوصاف عبدالله بن زبير را برايم بيان كن! گفت: يكبار آجري از منجنيق از بين ريش وسينه اش گذشت، اما وي هيچ نترسيد وتلاوت را ترك ننمود وهيچ گاه كيفيت ركوع او تغيير نيافت وقتي به مسجد داخل ميشد تمايل به هر چيز را از ضمير خود بيرون ميكرد. وقتی ركوع ميكرد، پرنده ها برپشتش مي نشت وآنگاه كه سجده مينمود گويا كه جامه افتيده است و همه روز هاي جمعه را روزه دار بود و در مدينه روزه ميگرفت تا وقتيكه بمكه ميرفت ودر مكه روزه ميگرفت تا وقتيكه بمدينه ميآمد. حضرت مجاهد فرمود: هيچ كس مانند ابن زبير در مشقات عبادت توان وتحمل نداشت.

دلاوري عبدالله بن زبير(رضی الله عنهما)

او همان گونه كه متقي و پرهيزگار بود، شجاعت ودلاوري نيز داشت و در دوران طفوليت نشانه هاي شجاعت و سوار كاري اش نمايان گرديد. روايت شده كه اولين سخنش شمشير، شمشير بود واين كلمه را ترك نميكرد تا اينكه پدرش زبيرمي گفت: روزي به شمشير خواهي رسيد. تا بالاخره طوري كه پدرش گفته بود، بني اميه را به ستوه آورد وچندين مرتبه آنها را شكست داد، بني اميه لشكر هاي كاري ورهبري هاي مكرري را بطرف او مي فرستادند؛ اما هيچ يك در مقابلش ثابت نمي ماند وبه طرف شام فراري ميشدند و در نهايت ناكامي وشكست را مي پذيرفتند تا كه بطرف او حجاج بن يوسف ثقفي را فرستادند؛ چنانچه بيان خواهيم كرد انشاء الله تعالي.

 بعضي گفته اند: با ابن زبير در سه كار هيچ كس رقیب شده نمي توانست: در عبادت، شجاعت وفصاحت. ونيز روايت شده وقتيكه جنگ شديد ميشد، بر پنجصد سواره حمله ور ميگرديد آنها را به هر طرف پراگنده ميساخت وهيچ كس ياراي مقابله با وي را نداشت.

ابن صفوان ميگويد: عبدالله بن زبير با هزار نفر مقابله ميكرد، وقتيكه مي جنگيد همه را متفرق ميساخت و اجتماع شان را برهم ميزد.

يكبار سنگ منجيق از پهلوي او عبور نمود بآن هيچ اعتناء نكرد وپس به طرف دشمنان بيرون شد و مانند شير مي جنگيد، خلاصه؛ چيزي كه مردم را به وحشت آورده بود وشگفت زده ساخت شجاعت ودليري او بود.

حضرت عبدالله بن زبير همراي عبدالله بن ابي سرح در جنگ بربر شركت نمود كه عساكر او يكصد وبيست هزار ومسلمانان بيست هزار بودند، نيروهاي بربر از هر طرف مسلمانان را احاطه كرده بودند، وقتي ابن زبير اين خطر را درك نمود در حال براي مسلمانان يك تدبير سنجيد و به تعداد سي سوار كار از مسلمين را بر گزيد كه همه با او بر مرگ بخاطر رهايي ديگر مسلمين بيعت نمودند، همراه اين گروه سي نفري بطرف پادشاه بربر كه به عقب لشكر قرار داشت حركت كردند، ابن زبير درین برهه متوجه شد بود كه پيروزي مسلمانان جز به نابودي پادشاه بربر ممكن نيست.

لذا مانند تير بطرف او شتافت وگردنش را زد ونابودش ساخت والله اكبر گويان با مسلمانانی که در عقبش بود، بر لشكر بربر حمله ور شدند تا آنها را شكست داده و به هر طرف پراگنده ساختند وپشت سر آنان آنقدر كشته شده گاني باقي مانده بود كه قابل شمارش نبودند.

عبدالله بن ابي سرح سر كرده لشكر اسلامي پاداش ابن زبير را اين قرار داد كه مژده اين نصرت را به خليفه اسلامي حضرت عثمان (رضی الله عنه) برساند تا او وهمه مسلمانان را خرسند وخوشنود سازد. آنگاه كه وي به مدينه رسيد، حضرت عثمان (رضی الله عنه) برايش گفت: اگر ميتواني اين بشارت را بالاي منبر بيان كن.

عبدالله بن زبير بر منبر بلند شد وپس از حمد وثناء خداوند (ج) آن ماجرا وكيفيت قتل پادشاه بربر را تشريح نمود. عبدالله بن زبير گفت: در وقت بيان آن حكايت نگاه كردم چشمم به پدرم افتاد، وقتي متيقين شدم كه اوست به اثر هيبت پدرم در كلامم لكنت آمد در حال پدرم متوجه شد واشاره كرد كه به خطبه ادامه بده من همانطور به بيانم ادامه دادم. وقتي از منبر پائين شدم پدرم مرا در بغلش فشرد وگفت: بخدا سوگند بنظرم ميآيد كه خطبه حضرت ابوبكر صديق (رضی الله عنه) را ميشنوم.

فرمانروائي او

وقتي حضرت معاويه (رضی الله عنه) وفات نمود يزيد فرزندش بحيث خليفه مقرر شد، عبدالله بن زبير و حسين بن علي(رضی الله عنهم) از بيعت با يزيد ابا ورزيده و  بطرف مكه رفته وآنجا اقامت گزيدند، اما حضرت امام حسين به صوب عراق رفته وآنجا به شهادت رسيد. و مردم با ابن زبير بحيث والي مكه بيعت نمودند كه اين قضيه مصادف به سال 64 هجري بود.

درین وقت يزيد براي عبدالله نامه به شرح ذيل نوشت: برايت مقداري طلا ونقره وديگر زيورات فرستادم وسوگند خوردم كه اگر بيائي با تو نيكي ميكنم و از تو مي خواهم اجتماع را بر هم نزني.

عبدالله بن زبير(رضی الله عنه) نامه را خواند و به آن طرف انداخت وگفت: هر گز بغير از حق نرمش نميكنم تا كه سنگ زير دندان جوينده نرم شود. بعضي برايش گفتند: بنا به قسم اميرالمومنين عمل كن! گفت: بخدا قسم ضربه شمشير توأم باعزت برايم بهتر از ضربه شلاق توام باذلت است، پس مردم را به بيعت خود فرا خواند واختلاف خويش را با يزيد آشكار ساخت.

وقتي يزيد و فرزندش وفات کردند، امر عبدالله بن زبير بالا گرفت ومردم در تمام ممالك اسلامي با او بحيث اميرالمؤمنين بيعت نموداند. درين زمان مروان پسر حكم با او مخالفت نموده و شام و مصر را از او گرفت ولشكري را تجهيز نموده و بطرف عراق گسيل داد كه خودش دین فرصت وفات كرد، و بعد از وي عبدالملك بن مروان مقابله با عبدالله را بدوش گرفت و جنگ آنگاه شدت گرفت كه عبدالملك، حجاج را براي سركوبي عبدالله بن زبير فرستاد.

حضرت عبدالله بن زبير(رضی الله عنه) سياستمدار زيرك، دانشمند بي همتا، سواركار دلير، سركرده ترس آور، پادشاه دادگستر و با وقار بود. هميشه با روزه و نماز بوده و بسيار در مقابل خداوند خشوع وفروتني ميكرد، در فرمان روائي او خدمات ارزندهء به كعبه صورت گرفت وآن را بعد از اعاده اعمارش از حرير پوش نمود، وكعبه را از خوشبوي عطرآگين ميكرد تا كه از مسافت هاي دور بويش بمشام ميرسيد.

بعضي گفته اند: وي صد برده داشت كه هر كدام به يك لسان سخن ميگفتند وابن زبير به همراي هر يك بزبان خودش صحبت ميكرد، اگر با او از ديد امور دنيوي نگاه كردي ميگفتي كه اين مرد يك لحظه هم به الله و امور اخروي توجه نكرده است. اما اگر از ديد امور اخروي باو نگريستي حتماً ميگفتي كه اين مرد هر گز به امور دنيوي وقعي نگذاشته است. با وجود اين همه به فرمانروائي شائق نبود ومردم را به بيعت با خود دعوت نكرد؛ اما مردم بخاطر محبتي كه با او داشته ومورد اعتماد شان بود به رهبري اش بيعت نمودند. پس او رهبر قانوني بود كه بعد از معاويه فرزند يزيد، همه به خلافت او اجماع نموده وبيعت با او در اطراف واكناف جامعه اسلامي صورت گرفت و امور زندگي را سروسامان بخشيد، لذا وي امير عادل، امام رهنما، فرمانرواي محبوب وسر كرده نمونه وپذيرفته شدني بود.

برخورد او با حجاج:

حجاج از طرف شام به امر عبدالملك بن مروان براي جنگ با عبدالله بن زبير آمد و سر كرده چهل هزار جنگاور بوده ومنجنيقي را به قله كوه ابوقبيس نصب نمود تا از آن جا مسجدالحرام را هدف قرار دهد. در حاليكه ابن زبير در حرم بود، حجاج مكه را محاصره كرد و از هر طرف آن كمند انداخت و ارسال مواد غذائي را بر اهل مكه منع نمود و براي عبدالله بن زبير نامه نوشت و او را بين سه امر مخير كرد: 1 ـ در روي زمين هر جاكه مي خواهد برود 2ـ تسليم شود تا او را بطرف شام فرستاده به آهن قيد نمايد 3ـ بجنگد تا كشته شود. ابن زبير پيكار را بر گزيد وتسلیمي و برده گي را كنار انداخت، كشته شدن در راه اسلام را براسيري وفراري شدن ترجيح داد.

در بامداد روز سه شنبه هفده جمادي الاول سال هفتاد و سه هجري آخرين پيكار او وحجاج بود اين در حالي بود كه لشكريانش به سبب حصاري كه برمكه گذاشته شده بود متفرق وپراكنده شدند؛ چراكه آذوقه بپايان رسيد وقحطي وگرسنگي گسترش يافت؛ لذا بعضي به اثر گرسنگي وفات نمودند و بعضي به لشكر حجاج ملحق شده وامان خواستند.

به اطراف عبدالله  جز تعداد اندكي باقي نماند با وجود آن شجاعانه در نبرد ثابت قدم بود در حاليكه ميدانست مرگ او نزديك شده ومثل قاب قوسين گرديده است؛ اما روان آزاد منش او از تسلمي ابا ورزيد وميگفت: بخدا قسم ضربه با شمشير همراه عزت نفس برايم از ضربه شلاق توأم با ذلت بهتر است؛ لذا با جمعيت بزرگ لشكر حجاج ميرزميد.

درين لحظه بود كه لشكر حجاج از تمام دروازه هاي مسجدالحرام داخل ميشدند و هر گروهي كه داخل ميشدند ابن زبير بآن حمله ورميگرديد تا بيرون شان ميكرد. درين گيرودار آجري بر سر عبدالله بن زبير اصابت نمود بر چهره اش برزمين افتاد و بازهم بلند شد وبه بازوي چپش تكيه كرد وهر كس نزديك ميآمد به شمشيرش او را ميزد تا كه بالاخره افراد زيادي به او حمله كرده تا وي را به شهادت رسانيدند، پس سرش را از تن جدا نموده وبدار آويزان كردند درين حال مادرش كه سن او از صد سال تجاوز نموده بود آمد وگفت: به سر اين سواركار شجاع چي حادثه هولناكي فرود آمده است؟ حجاج به او نزديك شد وگفت: پسرت منافق بود و درين خانه خدا الحاد نمود وخداوند فرموده ‌‌[ ومن يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم] كسيكه درين خانه اراده الحاد ظالمانه داشته باشد عذاب درد ناكي او را مي چشانيم. اينك خداوند پسرت را عذاب درد آوري چشانيد.

اسماء گفت: دورغ گفتي! بخدا قسم منافق نبود بلكه هميشه روزه دار بوده وزياد نماز مي خواند وصله رحم را مراعات ميكرد.

حجاج گفت: برگرد اي پير زن در حقيقت تو از پيري گيچ شده اي.

اسماء گفت: بخدا سوگند گيچ نيستم، روزي از رسول خدا صلي الله عليه وسلم شنيدم كه ميگفت: از قبيله ثقيف يكي كذاب ويكي خرابكار بيرون ميشود كذاب را ديديم واما خرابكار توهستي.

پايان سخن

در اخير اگر بخواهيم تعريف اجمالي از صفات ستوده كه عبدالله بن زبير (رضی الله عنه) بآن متصف بود بيان كنيم كافي است سخن عبدالله بن عباس (رضی الله عنه) را ذكر كنيم كه ايشان فرمودند: عبدالله بن زبير مسلمان پارسا، قاري قرآن، روزه دار ونماز خوان بود، پدرش زبير، ومادرش اسماء، جدش ابوبكر، عمه اش خديجه، خاله اش عائشه ومادركلانش صفيه بودند.

به الله سوگند برای او طوری فکر ميكنم كه برای حضرت ابوبكر وعمر(رضی الله عنهما) فکر مي نمودم.

Advertisement | Why Ads? | Advertise here

پوهنتون چینل

پوهنتون چینل درسره سبسکرایب او شریک کړئ

سبسکرایب Subscribe


Editorial Team

د واسع ویب د لیکوالۍ او خپرونکي ټیم لخوا. که مطالب مو خوښ شوي وي، له نورو سره یې هم شریکه کړئ. تاسو هم کولی شئ خپلې لیکنې د خپرولو لپاره موږ ته راولېږئ. #مننه_چې_یاستئ

خپل نظر مو دلته ولیکئ

wasiclinic.com
Back to top button
واسع ویب